بدون عنوان
امروز صبح یا بهتره بگم ظهر که بیدار شدم ،زود نهار خوردم و شروع کردم به حاضر شدن .تو راه رفتن به کلاس واسه همه دوستانی که التماس دعا گفته بودن دعا کردم و به حرم سلام دادم . رفتم کلاس و نفر اول بودم و حدودا یه نیم ساعتی تمرین و استراحت،تا زمان گروهنوازي .وقتی تو کلاس بودم هوا طوفانی شد من که خيييلي خوشحال شدم آخه هوای سرد واقعا دوست داشتنيه! وقتی کلاسم تموم شد اومدیم خونه و با مامانم و خواهرم که حاضر شده بودن رفتیم شانديز که هم آب برداریم و هم بريم خونه بابابزرگم . اول رفتیم خونه بابابزرگم در حياطشون قفل بود و آماده ی خواب بودن این اولین باری بود که ما رفتیم و رختخواب بابابزرگم پهن دیدیم ،آخه معمولا دیر میخوایم ،به همین دلیل هم وقتی باها...
نویسنده :
اورانوس
0:14